جدول جو
جدول جو

معنی ممتاز شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ممتاز شدن
برگزیده شدن، مزیت یافتن برجسته شدن
تصویری از ممتاز شدن
تصویر ممتاز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ممتاز شدن
برترشدن، برجسته شدن، سرآمد گشتن، متمایز شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
ساییده شدن. پیوستن، چنانکه فاصلی در میانه نماند، تلاقی کردن: تا تأدیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوندد و بشنود. (چهارمقاله ص 12)
لغت نامه دهخدا
(فِنْ نُ فِ کَ دَ)
برابر شدن. همپایه شدن:
نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش
برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ گَ تَ)
سخن چینی کردن. سخن چین شدن. عیبجویی کردن و طعنه زدن. رجوع به غماز شود:
مشو غماز کس نزدیک شاهان
بترس آخر ز آه بیگناهان.
ناصرخسرو.
ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگر نه عاشق و معشوق رازدارانند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از غماز شدن
تصویر غماز شدن
سخن چینی کردن، عیبجوئی کردن و طعنه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمیز شدن
تصویر متمیز شدن
جدا شدن تمیز شدن جدا شدن: صفت این خون متمیز شود از خون استحاضه
فرهنگ لغت هوشیار
نیازیکیدن نیازیدن نیازمند شدن: میر شد محتاج گرمابه سحر بانگ زد سنقر: هلا بردار سر. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
بر گزیده شدن آزاد شدن در گزینش آزاد کام شدن اختیار داده شدن مجاز شدن، انتخاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتاض شدن
تصویر مرتاض شدن
ریاضت کشیدن مرتاض گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیازانیدن آرزومند شدن بسیار مایل شدن: مشتاق شد بدانکه بصورت نوعی باقی بود، عاشق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتلی شدن
تصویر ممتلی شدن
پر شدن لبالب شدن: (مدتی غوغای این سودا در بام دماغ دزد فرو گرفته بود و وعای ضمیرش ازین اندیشه ممتلی شده) (مرزبان نامه. . 1317 ص 112)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتاز کردن
تصویر ممتاز کردن
برگزیدن انتخاب کردن، مزیت دادن برجسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماس شدن
تصویر مماس شدن
ساییده شدن، تلاقی کردن: (... تا تادیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوند دو بشنود) (چهار مقاله. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همباز شدن
تصویر همباز شدن
((~. شُ دَ))
شریک شدن
فرهنگ فارسی معین
بهره مندشدن، برخوردار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ممتاز شدن، مشخص شدن، شاخص شدن، متفاوت گشتن، جدا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پر شدن، لبالب شدن، لبریز گشتن، آکنده شدن، مملو شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوگرفتن، انس گرفتن، خوگیر شدن، عادت کردن، افیونی شدن، تریاکی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرزومند شدن، راغب شدن، بسیار مایل شدن، شایق شدن، عاشق شدن
متضاد: بیزار شدن، مشمئزشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیازمند شدن، حاجتمند شدن، تهی دست شدن، مستمند شدن
متضاد: مستغنی شدن، بی نیاز شدن، غنی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تماس یافتن، تلاقی یافتن، ساییده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد